همیشه از بچهگی بهمون میگن شیر بخور قدت بلند شه یا اگه گوشت غذاتو نخوری بزرگ نمیشی! این جملهها رو هممون بارها شنیدیم ولی تاحالا اصلا به گوشت فکر کردی؟ که اونم یه حیوونه مثل پرندههایی که از صدای آوازشون لذت میبریم یا اسب که از دیدنش به وجه میآیم؟ تاحالا فکر کردی که بدون خوردن حیوونا هم میشه زندگی کرد؟ وگن چیست و چی میشه که آدما گیاهخوار میشن؟
من فکر میکنم آدمها در لحظه وگن میشن!
اون لحظهای که همه چی روی سرت خراب میشه و متوجه میشی که چقدر بازیچهی سیاستها، افکار و عادتها مختلف شدی، به همهی باورهات شک میکنی و این لحظه، لحظهی عجیبیه چون این مغز و افکار و باورهاته که تو یه لحظه تغییر میکنن و تشنهی دونستن بیشتر میشی که راه درست و اخلاقی رو انتخاب کنی. مثل حس گم شدن تو بچهگی میمونه.
من یه عصر پائیزی از سر کار اومده بودم و خسته بعد از انجام دادن کارهام رو مبل نشسته بودم و داشتم تو اینترنت دنبال سایتهای سیانسی اینترمک سه محوره (دستگاه تراش و برش سنگ، چوب و شیشه) که باهاش کار میکردم میگشتم که کارکردهای جدیدتری یاد بگیرم که به یه عکس برخوردم که نصف صورت سگ بود و نصف دیگش صورت یه گاو، زیرش با قرمز نوشته شده بود "گونه پرست نباشیم" همون لحظه رو کردم به کناریم گفتم: وا ببین چی نوشته من هیچوقت نمیتونم یه گاو رو مثل بلفی (سگ نازنینی که سالها کنار هم زندگی کردیم) دوست داشته باشم، گاو که نمیفهمه!!!!
من گوشت نمیخوردم از بچهگی چون نمیتونستم بعد از جویدنش قورتش بدم، انگار بهم میگفتن این پارچه رو باید بخوری و هیچوقت نمیتونستم.با این حال گاو رو یه حیوون بابت تغذیه انسان میدیدم. اونم یه لبخندی زد و منم به کارم ادامه دادم. اما ذهنم درگیر شده بود که جواب این طرف رو بدم که این عکس رو گذاشته و براش از هوش و میزان شعور سگ بگم و بگم که نمیشه اینارو با هم مقایسه کرد چون گاو اصلا درکی از زندگی نداره!
از روز بعدش کوچکترین زمانی که گیر میاوردم تو مسیر رفت و برگشت یا تایم نهاری و.... در مورد گاوها سرچ میکردم که بدونم چجوری زندگی میکنن ، رفتم کتابخونه یه عالمه کتاب گرفتم اومدم شروع کردم به خوندن و نتبرداری کردن.
باعث شد دیدم، به طور کل عوض شد. تا قبل فکر میکردم گاوها موجوداتیهستن که فقط دنبال غذا میرن و همیشه شیر دارن و خیلی زیادن تو دنیا ولی بعد فهمیدم که نه!!! زیادن چون آدما پرورششون میدن برای پوشاک و خوراک و تعداد این گاوهای پرورشی خیلی بیشتر از چیزی بود که من همیشه فکر میکردم. رفتار کاملا اجتماعی دارن و در گروه هایی به نام گله زندگی میکنن ، حتی دوست و خانواده دارن و کاملا حسمند هستند!
برای درک بهتر مفهوم حسمند بودنشون، از یکی از دوستانم که دامپزشک بود و دام بزرگ کار میکرد خواهش کردم که من و با خودش به یه گاوداری ببره که گفت میخواد بره یه کشتارگاه! و من باهاش رفتم.
از لحظهای که وارد شدم یه عالمه گاو فشرده دیدم که تو صف بودن و چند نفر با چکمههای پلاستیکی و لباسهای مخصوص اینارو میزدن که مجبور بشن اون مسیری رو برن که آدمها میخوان. تو چشماشون وحشت موج میزد و یه سری هاشون گریه میکردن(اینجا).
دست و پاهاشونو به هم میبستن یه جوری که مجبور شه بخوابه رو زمین و نتونه بلند شه وچند نفری، نگهش میداشتن بعد با طنابی که دور پوزه و سرش بسته بودن سرشو میکشیدن به بالا و با یه چاقوی تیز سرشو میبریدن، آخرین نفسشون با صدایی بلند و غم انگیز از ریههاشون بیرون میامد وبا زنجیری که به پاش بسته بودن با جرثقیل میکشیدن بالا وحیوون تو خون خودش غرق میشد .
گاوهای دیگه در انتظار مرگ وایساده بودن و وحشت زده، کشتن یکی از همنوعهاشون رو نگاه میکردن.
همون لحظه از اینکه من همگونهی اون آدما هستم از خودم بدم اومد. دلم میخواست داد بزنم این قتل عامه این درست نیست مثل قربانی کردن آزتکها میمونه!
بعد از اون، یه مدت نتونستم چیزی بخورم، تنها چیزی که میخوردم سالاد و میوه بود. از این که اون هیولایی که ازش میترسیدن من و ما بودیم، شرمنده بودم. چجوری میتونم با این همه آدم بجنگم و جونشون رو نجات بدم؟ تو خلوت خودم خیلی گریه کردم که چرا زودتر نمیدونستم ؟ چرا بهمون نمیگن و از اول بهمون حق انتخاب ندادن ؟ چرا کسی ازم نپرسیده بود تو دوست داری این موجود بیگناهی که دست و پاش و بستن و دورهش کردن و وحشیانه مثل داعشیها سرش رو بریدن، رو تو غذات بخوری یا نه؟
فکر میکردم بقیه هم مثل من نمیدون! در موردش نوشتم و تو شبکههای مجازیم اطلاع رسانی میکردم، ولی تو کامنتها مینوشتن
"آخ آخ چه شود وقتی کباب بشه اون!" یا میگفتن "این یه مرغ بیگناهه که ما داریم با لذت میخوریمش!"
حتی یادمه یه بار یکی از نزدیکانم برام فیلم ضبح یه گوسفند رو تو دایرکت فرستاد و نوشت " زبون بسته خیلی حیوون خوبی بود."
و یا اعتراض میکردن که چرا اینارو میزاری آدم نمیتونه غذا بخوره.
واقعا واسم عجیب بود چجوری همه به دنبال صلحن ولی نمیخوان اینارو ببینن یا بدونن، چون نمیتونن از غذاشون دست بکشن؟! چجوری انقدر میشه سنگ دل و شکم پرست بود. به خاطر غذای من یه حیوون جونش رو از دست بده؟ این دیگه انتخاب شخصی نیست چون اون میمیره، سبزی که نیست باز رشد کنه.!
با توجه به واکنشها اول به خیلیا نگفتم که گیاه خوار شدم، واکنشها و حملههایی که میکردن برام ناراحت کننده بود و میگفتم رژیمم!
بلد نبودم چی بخورم ، تاحالا اصلا در مورد گیاهخواری نشنیده بودم. اون موقع، مثل الان نبود که محصولات گیاهی مختلف در دسترس باشه. تو این مدت خیلیا مسخرهم کردن، با شوخیهاشون هر لحظه ناراحتم کردن و حتی یادمه مادرم گریه کرد چون گفتم:
"ارزش زیستن یه گوسفند برای زندگی، همون قدریه که زندگیه منم هست" و فکر کرد دیوانه شدم.
گذشت اون روزا و من هرگز از هیچ محصول حیوانی تغذیه نکردم. حتی وقتی سه روز رفتیم ییلاقات اولسبلنگاه (منطقهای در گیلان که خیلی قشنگه حتما برید ولی غذا ببرید باخودتون) که هیچ چیزی جز جوجه و جگر و دل و قلوه حیوانات نبود، چایی با قند خوردم که بتونم دووم بیارم. به خاطر اینه که میگم آدما در لحظه وگن میشن . دقیقا مثل اولین نفسی که خارج از بدن مادرت میکشی، تو یه لحظه اتفاق میوفته.
الان خیلی از دوستان و اطرافیانم به این موضوع توجه میکنن و حتی گاهی غذاهای گیاهی درست میکنن یا در مورد طرز تهیه غذای وگن ازم میپرسن. بعضیا با کلی خلاقیت رسپیهای جدید رو درست میکنن که اکثرا خیلی لذیذ و خوشمزه ست. تعدادی وگن شدن یا برای سلامت جسمی خودشون کمتر از غذاهای حیوانی استفاده میکنن.
گیاه خوار شدن خیلی چیزا به من یاد داد، مثلا قرار نیست کاری که همهی دنیا میکنن درست باشه بلکه میتونه وحشتناکترین کار دنیا باشه. یادت میده روی تصمیمی که میگیری چجوری میتونی پایبند باشی چون سخت ترین ترک عادت، ترک عادت غذاییه !
کمی به چیزایی که گفتم فکر کن و مطمئن باش برای بقا نیازی به خوردن حیوونا نداریم.
میدونم تو هم نمیخوای به موجودی آسیب بزنی و خیلی وقتا نمیتونی آسیبی که به یه حیوون میزنن رو حتی تو یه ویدیو ببینی.
تو نمیری مستقیم یه حیوون رو بکشی ، ولی با خرید این محصولات از کشتارشون حمایت میکنی.
اصلا تا بحال فکر کردی چند تا حیوون رو تو یه سال میخوری؟ تا حالا به اعداد کشتار حیوانات برای غذای انسان فکر کردی؟
به گزارش اکو ایران، نتایج طرح آمار گیری کشتار دام کشتارگاههای کشور برای فصل تابستان سال 1400 نشان میدهد در این فصل مجموعا 4.7 میلیون راس دام کشتار شده است. این رقم در مقایسه با فصل بهار نشان می دهد میزان کشتار در تابستان یک میلیون راس افزایش یافته است. این آمار یعنی بطور متوسط در تابستان روزانه نزدیک به 10 هزار و 800 رأس.
این تازه آمار گاو هاست. تو کشور ما ایران، به جز گاو از گوساله، بره، گوسفند، شتر، بلدرچین، بوقلمون، مرغ، شتر مرغ، انواع ماهی و میگو، تخم مرغ و ... برای غذا استفاده میشه.
اگر دنبال صلح میگردی بهتر نیست صلح رو از بشقاب غذات شروع کنی؟!
خوشحال میشیم که اگر تو هم گیاهخواری حتما اینجا برامون بنویسی که تو چطور گیاهخوار شدی.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
آتنا اصل بهار
سلام من از بچگی عاشق گربه ها بودم ولی هیچوقت گربه ای تو خونه نداشتم تا وقتی که دو سال پیش یه گربه اتفاقی اومد تو زندگیم و من هر روز بیشتر از روز قبل عاشقش شدم تا اینکه یک روز به خودم اومدم و گفتم این مرغی که تو بشقاب منه با این گربه ای که روی پام نشسته و عاشقشم چه فرقی داره؟
439 روز پیش ارسال پاسخاگه این میفهمه اونم میفهمه اگه این درد میکشه اونم درد میکشه و چند روزی با عذاب وجدان به خوردن گوشت ادامه دادم تا اینکه دیدم واقعا دیگه نمیتونم...
و خوشحالم که یک سال و نیمه هیچ حیوونی بخاطر غذای من کشته نشده و من اعضای بدن هیچ موجودی رو همراه با هورمون استرسی که در هنگام مرگش ترشح شده وارد بدنم نکردم و به شدت احساس راحتی و سبکبالی دارم
مدیر سایت
واقعا همینطوره این جغرافیا و آدمان که یک حیوان را در آغوش میکشن و دیگری رو غذا میدونن، موفق باشی دوست سبز من.
439 روز پیش ارسال پاسخمهوار
درود 😍🫠
358 روز پیش ارسال پاسخاول از خودم شروع میکنم تقریبا ۱۱ سال پیش بود با خانمی آشنا شده بودم که با هم کار امداد گربه های اسیب دیده رو انجام می دادیم...
اسمش پانته آ است. همیشه میگفت مهوار تو همه چیات شبیه وگاناست روحیاتت اخلاقت رفتارت گفتارت چرا وگان نمی شی ؟!
به شوخی میگفتم از هر چی بگذرم از بندری نمی تونم بگذرم...
همون روز برام یه عالمه سوسیس و کالباس و همبرگر و پنیر و دوغ و کره و ماست و کباب فرستاد در خونمون ، زنگ زدم گفتم داستان چیه پانته آ جان ؟
گفت اینارو امتحان اگه دوست داشتیشون در موردش ( وگان شدن )جدی فکر کن ، باورم نمیشد این همه محصول اونم گیاهی اونم با این شکل طعم ! امکان نداشت...
( خیلی از روزا زنگ میزد یا زنگ میزدم راهنمایبم میکرد یا ازش راهنمایی میخواستم و خسته هم نمیشد )
قبل این داستانم چندتا ویدیورو دوبله کرده بودم برای چندتا پیج سلامت محور و وگان گفتم ببین پسر حتما یه حکمتی داره زدم تو کار مطالعه و ترجمه مقالات و کتابایی که بود... دنیا دور سرم می چرخید از دلایل عقلانی تا معنوی و پزشکی وگانا ، در مورد فلسفه وگان شدن... اصلا وگان یعنی چی دنبال جیه اصل قصه اش چیه...
انگار از خواب بیدار شده بودم برای همین تصمیمو گرفتمُ...
اینطوری شد که تا الان قدردان محبتو بزرگواری پانتهآ جان هستم و وگانم ...
در چندسال اخیرم یه گروه زدیم با دانشجوهامو رفقام و توش انواع موضوعات وگان گذاشتیم و پرداختیم... از رفرنسا تا کتابا تا مقالات علمی و یه عالمه تاپیکای مختلف و یه عالمه کار خیر و دورهمی... تو بیو هست خواستین جوینت شین 😍
راستی پانتهآ الان فروشگاه وگان وگزی داره 😍
آناشه خلعتیان
سلام، من میدونستم گیاهخواری چیه ولی درکش نمیکردم چون گوشت دوست داشتم و از خوردنش لذت میبردم، توی شرکتی که کار میکردم تایم ناهار یکی از همکارام که کنار من نشسته بود خوراک مرغ داشت، چشمم که به بشقابش افتاد یه لحظه حس کردم یه موجود زنده سر میزه و حس بدی پیدا کردم.
355 روز پیش ارسال پاسخ۱۰ روز لب به مرغ نزدم بعد گوشت و ماهی و گیاههخوار شدم.
🙏🏻💚
اردشیر بیک
به نظر من انتخاب گیاهخواری از طریق ذهن و چهارچوب های دو تا چهارتایی اتفاق نمیافته این انتخاب کاملا روحی و قلبی صورت میگیره البته اکثر انتخابها و امیال به همین ترتیب هست و زوری نمیشه کاری رو پیش برد
353 روز پیش ارسال پاسخبرای من سلامتی و سالم موندن خیلی مهم بود از همین روی تو بحث ها و محافل با انجمن خام گیاهخواران آشنا شدم که متوجه شدم تعداد زیادی بیمار از طریق این سبک کاملا بهبود پیدا کردن و علاقه مند شدم خب این نقطه شروع آشنا شدن با جهانی جدید و ناشناخته و جذاب بود برام شاید خود انجمن خیلی جذبم نکرد اما من برای ساختن این دنیای جدید مشتاقانه تلاش کردم و در مسیر این تلاشم کلی دوست باحال و با معرفت و خوش قلب پیدا کردم
خداروسپاس برای این زندگی و عزیزانم
مدیر سایت
ممنونم اردشیر عزیز که تجربهی خودت رو با ما به اشتراک گذاشتی
353 روز پیش ارسال پاسخمحمد
ما همیشه هرسال نذر داشتیم گوسفند بکشیم ، کرونا شد. بدیم کشتارگاه شهرداری که مثلا بهداشتی باشه ، با مادرم گوسفنده رو انتخاب کردیم آوردنش تو قسمت صف انتظار سر بریدن ،
258 روز پیش ارسال پاسخچهار قصاب بودن که همزمان کار میکردن و گوسفند های تو صف میدیدن قراره چه بلایی سرشون بیاد
خون روی خون
ترس روی ترس
حالم از خودم داشت بهم میخورد
از سال بعد دیگه گفتم مامان بیا غذا ببریم راه آهن تو کارتون خواب ها تقسیم کنیم ، این کارو کردیم خیلی خس خوبی بود ، مادرم باور نمیکرد این همه آدم نیازمند باشن،
چرا تا الان این کارو نمیکردیم؟ (سوال تکراری)
دو سالی گذشت ، عید نوروز بود یه پیج دیدم veganance
دیدم اون صحنه تو کشتارگاه یک درصد چیزایی هست که دیده بودم ، چند شب و روز اشک ریختم ، و دوباره متولد شدم
خدایا سپاسگزارم
خدایا ما را ببخش
مدیر سایت
مرسی که تجربه تون رو با ما به اشتراک گذاشتید
257 روز پیش ارسال پاسخ